کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

بشین بوست کنم

  روز شنبه 26 اسفندماه آماده می شدم که بیام سرکار و کیانا خانوم گلم هم بیدار شده بود و می گفت مامان می می بده، من گفتم کیانا جونم الان بابایی می ره برات شیر می خره، من باید برم اداره، بعد گفت مامان بشین بوست کنم ، واقعا از این حرفهای این وروجک نمی دونم چه جوری بخندم، من هم نشستم و دیدم لباش گذاشت روی صورتم و من بوسید، آخرش گفت کیف داد. واقعاً دلم نمی یومد که بیام سرکار با این شیرین کاری هایی که این جیگر می کنه، من هم یک بوس خیلی محکم کردمش و گفتم آخیش خیلی مزه داد و کیانا جونم حسابی خوشحال شد و خدا را شکر هم بدون این که گریه کنه خداحافظی کرد. قند عسل مامان تو رو می خوره. ...
26 اسفند 1391

تولد دو سالگی

  ٢٢ اسفند تولد دختر عزیزم بود. مامان مرخصی گرفت و از صبح در تدارک یک جشن کوچولو برای دختر کوچولوش هم بود. برای شام زرشک پلو با مرغ درست کردم و سعی کردم همه چی خیلی خوبا باشه و یک کیک کوچولو گرفتیم. مهمانهای عزیز ما: بی بی کبری، عمه زهرا، احسان، مامانی، دایی حسین، دایی علی، مصطفی، وحید، زینبت خانم، مرضیه، بی بی زهرا بودند. کیانا خانوم هم خیلی ناز شده بود و دوست داشتنی . فدات بشم عزیزم. ...
23 اسفند 1391

مامان این خوب نیست بهترش رو بده

  روز تولد دو سالگی کیانای عزیز داشتم برای شام سبزی خوردن پاک می کردم و کیانا این جور مواقع می یاد می خواد همه چیز رو بهم بریزه می گه کیانا کمک کنه ، من هم نمی خواستم سبزی ها رو خراب کنه یک مقدار از آشغالهای سبزی دادم و گفتم بیا بگیر پاک کن. یک خورده با سبزی ها بازی بازی کرد و گفت: مامان این خوب نیست، بهترش رو بده، با چشمهای از حدقه دراومده به کیانا نگاه کردم و این قدر خندیدم که خودش هم از خنده من حسابی خندید. خدایا اصلا باورم نمی شه که این قدر زود همه چیز رو می فهمه و برای من اظهار نظر می کنه. جیگر مامانی قند عسل. ...
23 اسفند 1391

از دستت خسته شدم

  روز دوشنبه که از سرکار اومدم کیانارو خوابوندم و رفتم خونه مامانی که شام درست کنم، وقتی کیانا از خواب بیدار شد همراه مامانی و مرضیه اومدند. اما نمی دانم دختر گلی به خاطر اینکه سرما خورده یا دندوناش، خیلی اذیت می کنه و جیغ می زنه ، ساعت حدود 9 شب بود که واقعا کلافه شده بودم و کیانا همچنان داشت به جیغ زدناش ادامه می داد، حسابی دعواش کردم و گفتم : بسه دیگه چقدر جیغ می زنی از دستت خسته شدم و سریع رفتیم خونه، وقتی وروجک دید عصبانی هستم سعی کرد که بخنده و من هم بخندم و قضیه تموم بشه. روز سه شنبه سرکار بودم، مامانی زنگ زده و می گه کیانا عروسکش رو برداشته و بهش می گه از دستت خسته شدم، پاشو برو مدرسه. این قدر خندیدم و اصلا باورم نمی شد ک...
15 اسفند 1391

زیارت قبول

  عمه زهرا و بی بی رفته بودند مشهد. من و بابایی زنگ زدیم و زیارت قبول بگیم و کیانا هم مشغول بازی بود. عمه گفت گوشی رو بدید به کیانا ، وروجک اومده گوشی رو گرفته و می گه سلام، زیارت قبول. عمه این قدر ذوق کرد و قربون صدقش رفت، بعد می گم کیانا به عمه بگو سوغاتی بیار، کیانا هم می گه عمه سوغاتی، عمه می گه برات جی بیارم کیانا هم جواب می ده: شوکولات. الهی قربون دختر گم بشم که این قدر قانعه، می گم کیانا بگو سوغاتی بزرگ بیار، کیانا هم برای عمه اش تکرار می کنه. جیگرتو مامان بخوره عزیزم.
14 اسفند 1391

می می رو دوستش دارم

  توی این ماه همه فکر به این موضوعه که چه جوری کیانای گلم رو از شیر بگیرم و حسابی استرس دارم. چند روزی که به کیانای عزیزم می گیم کیانا خانوم دیگه بزرگ شدی و نباید می می بخوری می می اخ، اولش حسابی جیغ کشید ولی بعدش این موضوع رو به شوخی گرفت . وقتی بهش می می میدم می گه می می اخ ولی بعد ریز ریز می خنده و این قضیه رو به شوخی رد می کنه ، اما نبات مامان دو سه روزی که وقتی بهش می گه می می دیگه نخور اخه، دو دستی می می رو می گیره و می گه دوستش دارم ، می گم چند تا ، می گه هزار تا. حالا موندم چه جوری از شیر بگیرمش و وقتی هم این طوری حرف می زنه اصلا دلم نمی یاد. اما تو خیلی وروجکی قند عسل. ...
6 اسفند 1391

بابا برون نون بخر گرسنمه

  قند عسل مامان کم کم داره جمله بندی رو یاد می گیره. روز پنج شنبه از خواب بیدار شد و چون شب قبلش اصلا شام نخورده بود حسابی گرسنش بود. یک دفعه چشمش رو باز کرد و نشست و گفت: بابا برون نون بخر گرسنمه . این قدر من و بابایی ذوق کردیم و جیغ کشیدیم که خود وروجک هم به وجد اومده بود و ذوق می کرد. خیلی دوستت دارم جیگر گوشم .
6 اسفند 1391

لالا روی دست مامان

  کیانای گلم این قدر این روزها شیرین شده که واقعا دوست ندارم تموم شه و هر روز که می یام سرکار دوست دارم زودتر برم خونه و پیش دختر گلم باشم. خدایا از تو بسیار سپاسگزارم که دختری به این نازی به من عطا کردی. شبها که وروجک مامان شیر می خوره بعد از اینکه حسابی خورده و خسته شده یک دفعه با سرعت سریع می می رو ول می کنه و می چرخه و و به من تکیه می ده، واقعا این حس خیلی لذت بخشه و احساس می کنم که دختر نازم من رو تکیه گاه و مایه آرامش خودش می دونه ، دوباره بعد از چند دقیقه دستم رو می گیره و اولش چند تا بوس می کنه بعد می گیره بغلش و می خوابه، وقتی می خوابه من هم حسابی نازش می کنم و قربون صدقش می رم و خلاصه با هم حسابی عشق می کنیم. &n...
2 اسفند 1391
1